بيماري و مرگ:
عمر متوسط اردبيليان در گذشته هم كمتر از شصت سال نبود زيرا آب وهواي سالم و وفور نعمت در سلامت روح و جسم آنان اثر داشت. اما هر چند سال يك بار امراض واگير داري مثل و با طاعون وحصبه پيدا مي شد و به زندگي جمع كثيري خاتمه مي داد در بين اين امراض بيش از همه و با قبل عام مي كرد و از جهت كثرت كشتار مبدا تاريخي براي ذكر اتفاقات ديگر مي شد. علت بروز و با بيشتر آمد و شد مسافر بود و رونق اقتصادي اين شهر موجب آن مي شد كه گاهي در يكروز يكصد و پنجاه قطار شتر (متجاوز از يكهزار شتر) به اين شهر وارد شود و طبيعي است كه با اين كاروانها متعدد افراد زيادي نيز آمد و شد مي كردند و بدينوسيله مرض را از نقاط ديگر بدين شهر مي آورند و چون بهداشت نيز بقدر امروز در جهان گسترش نداشت موجب ابتلاي مردم مي گشتند.
در موقع بروز وبا ياطاعون مردم غالباً به دهات دوردست، بويژه در دامنه هاي كوه سبلان سفر مي كردند و تا بر طرف شدن بيماري در آنجاها مي ماندند ولي طبيعي است كه اين امر جز طبقه بخصوص براي ديگران ميسر نمي شد و مرض نيز دسته دسته آنها را درو مي كرد. اين امراض بومي محل نبودند بلكه از خارج سرايت مي كردند و بعد از دو سه ماه پايان مي يافتند. امراض محلي غير از كهولت سن در بزرگسالان ذات الريه و سرخك و مخملك و ديفتري و گاهي نيز آبله بود و مرگ و مير بر اثر آنها هر نقطه ديگر يك امر عادي به حساب مي آمد.
طبيب نسبت به جمعيت شهر كافي بود و برخي از آنها در شناخت و معالجه امراض تجربيات وسيعي داشتند. دواخانه هاي اردبيل كه در محل آنها را «اپتك خانه» (اين كلمه كه با فتح اول و سوم و سكون دوم و چهارم تلفظ مي شد تحريف شده كلمه Apotheke آلماني بود كه به معني دواخانه مي باشد) مي گفتند بيشتر دواجات گياهي مي فروختند. با اين حال انواع دواهاي شيميائي نيز كه به دواهاي جوهري مشهور بود موجود داشتند. دستور تركيب دواها را دكتر مي نوشت و دواساز از روي نسخه طبيب آنها را تركيب نموده بصورت «كپسول» يا حب و يا گرد در مي آورد. (يك طبيب به جاي آزمايشگاه و كارخانه هاي داروسازي كار مي كرد. با ملاحظه مدفوع يا ادرار بيمار مرض او را تشخيص مي داد و بجاي دواهاي سپسيال كنوني تركيب دارو مي نوشت).
اطبا به مناسبت شغل مورد احترام بودند و گاهي علاوه بر شغل خود مقام و شخصيت اجتماعي نيز داشتند درپنجاه سال پيش شادروانان نيز الاطبا، سيد الحكماء، حاج فخر الحكماء، شمس الحكماء، ميرزا غني حكيم ، لوتر (ارمني)، و آقا جان جهود از اطباي بنام اردبيل بودند و هر يك مشتريان و علاقمنداني داشتند.
وقتي شخصي در مي گذشت اولين كار افراد خانواده او آگاه كردن كسان وآشنايان بود. اين كار در مورد نزديكان با فرستادن پيك و در باره ديگران از طريق مناجات صورت مي گرفت. مناجات بوسيله موذن مسجد محله متوفي بعمل مي آمد. و او در پشت بام مسجد اشعاري را با آواز بلندي مي خواند و براي عموم مومنين از پيشگاه خداي متعال آمرزش طلب مي كرد. مردم كه به چنين نحوه خبر آشنائي داشتند بدين طريق از هويت شخص در گذشته مطلع مي گشتند و براي شركت در مراسم تشييع حضور بهم مي رسانيدند.
بر در خانه متوفي هم تابوت مي گذاشتند و قوطي آنرا براي قرار دادن جنازه بداخل خانه مي بردند. گاهي مرده را در حياط خانه غسل مي دادند ولي بيشتر مراسم تغسيل در غسالخانه صورت مي گرفت. بدين معني وقتي كسان و دوستان متوفي جمع مي دشند جنازه را در قوطي تابوت قرار مي دادند و آنرا براي حمل به غسالخانه به بيرون مي بردند.
حركت دادن جنازه از جايش تشريفاتي داشت. ابتدا آنرا در پلاس يا جاجيم كه به منزله پتوهاي كنوني بود مي گذاشتند و اطراف آنرا گرفته بلند مي كردند و بار ديگر آنرا بر زمين گذاشته مي ايستادند و شرط صحت اين قيام آن بود كه همه آنها قد خود را راست كنند.
دفعه ديگر جنازه را بلند مي كردند و باز به زمين مي گذاشتند و مي ايستادند و در مرتبه سوم آنرا در قوطي جاي مي دادند و بعد از طرف سر آنرا از اطاق در آورده در تابوت مي گذاشتند و روي تابوت طاقه شال مي كشيدند. تابوت در چها رگوشه خود دسته هاي بلندي داشت. تشييع كنندگان آنها را بر دوش گرفته به طرف غسالخانه كه در مجاورت قبرستان بود مي بردند. در موقع حمل جنازه شخصي كه او را «معرف» مي گفتند پيشاپيش جنازه حركت مي كرد و شعار اسلامي «لااله الا الله» را با عبارات عربي ديگر كه خاكي از وحدانيت خدا و نبوت حضرت محمد (ص) و ولايت حضرت علي (ع) و اولادش بود با صداي بلند مي خواند.
مراسم غسل و كفن نيز تابع دستور ها ي شرع بود بدين معني كه ابتدا ميت را با آب سدر بعد با آب كافور و در مرحله سوم با آب خالي غسل مي دادند و پس از فراغت از غسل آنرا در چلوار يا مدقالي بنام كفن، كه قبلا آماده كرده بودند مي پيچيدند. و در موقع كفن كردن نيز هفت موضع از بدن او يعني پيشاني دو كف دست دو سر زانو و دو انگشت پا را كه هنگام سجده در نماز بر زمين قرار مي گيرند. با ماليدن كافور حنوط مي نمودند و گاهي در چشمان او ترت كربلا مي گذاشتند و آنگاه نماز گزارده براي دفن به كنار قبر حمل مي كردند.
جنازه را معمولا فرزندار شد يا نزديكترين شخص از كسان او در قبر مي گذاشت و اگر متوفي زن بود به حكم آنكه با مرگ وي عقد نكاح او با شوهرش قطع شده و جزو نامحرمان گشته است در قبر گذاشتن او بوسيله فرزند يا برادر و ديگر افراد محرم صورت مي گرفت.
حكم اسلام بر آن است كه در قبر پارچه كفن را از صورت ميت كنار بزنند و گونه راست او را بر خاك بگذارند. اين كار توام با دعائي است كه معرف به عنوان تلقين مي خواند و تا آن دعا تمام نشود كسي كه او را در قبر گذاشته است بايد با دست بر شانه ميت تكان دهد و چون دعا تمام شو دبا سنگ لحد و خاك روي آنرا بپوشانند. ريختن خاك بر روي قبر را يك نوع ثواب مي دانستند و هر يك از تشييع كنندگان با بيل مقداري خاك بر آن مي ريختند و پس از پايان كار مراجعت مي نمودند.
مجلس ختم:
صاحبان عزا در خانه و بيشتر در مسجد محله مي نشستند و مردم دسته دسته براي تسليت مي آمدند و جزوه قرآني خوانده با چاي و قليان پذيرائي مي شدند. مجلس ختم رسمي فرداي دفن بنام «سحر مزاري» در مسجد تشكيل مي شد. اين مجلس صبح زود و قبل از طلوع آفتاب منعقد مي گشت و كساني كه براي تسليت مي آمدند جزواتي از قرآن مجيد مي خواندند و يا چاي شيرين و كلوچه پذيرائي مي شدند و گاهي شير كاكائو نيز به مهمانان مي دادند.
به عقيده ساكنان اردبيل شب اول قبر بخصوص ساعات نزديك صبح آن بسيار مخوف و وحشتناك است از اينرو در آن شب غالباً براي مردگان نماز وحشت مي خواند و صبح زود نيز بعنوان سحر مزاري مجلسي براي قرائت قرآن ترتيب مي دادند تا بدينوسيله موجبات آسايش روح او را فراهم سازند.
براي همه مردم ميسر نبود كه در مراسم سحر مزاري شركت كنند زيرا اين مجلس تقريباً طلوع آفتاب مي رسيد و لذا بفاصله كمي مجلس ديگري بنام «ياخاباغلادي» تشكيل مي شد. مردم كم كم جمع مي شدند و چون مجلس طيار مي گشت بين همه حاضران جزوه قرآن توزيع مي كردند سپس آنها را جمع مي كردند و با اجازه بزرگترين شخصيت مجلس دگمه يخه پيراهن صاحب عزا را كه از روز درگذشت متوفي به علامت مصيبت ديگدگي باز بود مي بستند. آنگاه واعظي بالاي منبر مي رفت و سخناني در باب زندگي انسان و اثرات رفتار دنيوي او در مراحل بعد از مرگ و تسليت خاطر بازماندگان بيان مي كرد واز طرف بازماندگان از همدردي مدرم سپاسگزاري مي نمود و بدين طريق مجلس به پايان مي رسيد.
در پنجشنبه اول وفات و نيز روز هفتم در گذشت كه در اردبيل بنام «پس ماي» (گويا اين كلمه پس ماه باشد كه صورت آن نيز مثل معنايش تغيير يافته و پس ماه بعد از يك هفته شده است.) معروف بود كسان متوفي و دوستان او سر قبر مي رفتند و با حلوائي كه پخته و با خو مي بردند احسان مي كردند. روز چهلم فوت نيز چنين مراسمي بر سر قبر متوفي بر پا مي نمودند.
در شبهاي اول فوت به تناسب استطاعت مالي خانواده او از عده اي به شام دعوت مي كردند و آنرا نيز احساني براي بخشودگي گناهان وي تصور مي نمودند و در خانواده هاي متمكن اين عمل را چندين روز و شب بر پا مي داشتند. (مراسمي كه در اين قسمت ذكر شد كنون نيز با مختصر تغييري پا بر جاست).
هر محله براي خود قبرستاني داشت و معمولا زمين قبرستان از طرف مردم خير اهدا مي دش و يا با جمع آوري پول از مردم خريداري مي گشت.
جنازه بعضي از متكنين را امانت مي گذاشتند تا به عتبات عاليات منتقل و در نجف اشرف دفن نمايند و بدين منظور در هر قبرستاني سرداب بزرگي در زير زمين مي ساختند و اجساد امانت را در قوطي تخته اي گذاشته در آنجا قرار مي دادند و اگر مرده از اعاظم واكابر شهر بود او را در سرداب هاي بقعه شيخ صفي الدين يا قبري در امامزاده صاحل جاي مي دادند.
سنگ هائي كه در قديم روي قبرها مي گذاشتند بسيار ديدني بود. معمولا بر دور آن آياتي از قرآن مجيد نفر مي كردند و در سنگ قبر بزرگان نام صاحب قبر را نيز مي نوشتند. در بعضي از سنگها چاله كوچكي براي ريختن آب بوجود مي آوردند. در سنگهائي كه از چند قرن پيش تا اين اواخر باقي بود نقش هائي هم از تير و كمان و يا شكل ظروف وغيره به نظر مي رسيد. اين سنگها كه در قبرستان هاي اردبيل زياد بود در موقع احداث سربازخانه شهر جمع آوري گرديد و بصورت لاشه سنگ در آمده در پي بناها بكار رفت و در آن موقع كسي بدين فكر نيافتاد كه در شهري كه تا گونه و منابع سنگ هاي محكم چند كيلومتر بيشتر فاصله ندارد چرا بايد اين آثار گرانبها را كه از منابع مفيد براي تحقيقات تاريخي اين محل بود از بين ببرند.
فاتحه اهل قبور در شب هاي جمعه معمول بود و بيشتر اشخاص براي خواندن آياتي از قرآن مجيد بر سر قبر كسان خود مي رفتند و با دادن پولي بقاريان، كه معمولا اشخاص كم بضاعتي بودند آنها را براي قرائت سوره اي از قرآن مجيد بر كنار قبر مي نشاندند. شبهاي رغائب (شب اولين جمعه ماه رجب را شب رغائب مي گويند واحسان بدر گذشتگان را در آن شب لازم و ثواب مي دانند.) و اعياد بويژه عيد نوروز نيز به زيارت آنها مي رفتند و احساناتي مي كردند و اين كار در شب وفات درهر سال نيز رعايت مي شد. قبرها متعلق به خانواده ها بود و جزا از مردگان آنها جنازه ديگري را در آنجا دفن نمي كردند و معمولا بعد از سي سال از تاريخ در گذشت شخصي از قبر او براي دفن مرده ديگري استفاده مي نمودند.
اين مراسم امروز نيز درآن شهر اجرا مي شود جز آنكه چاپ و الصاق آگهي در معابر جاي مناجات قديم را گرفته است. مطالبي كه در اين گفتار عنوان گرديد آداب و سنن گذشته مردم اردبيل است كه بعضي از آنها امروزه دگرگون گشته و برخي نيز اصولا متروك شده است.